{magic love}
پارت ۵
آزاله بعد از شام به سمت اتاق خوابش رفت. وقتی به اتاقش رسید لبای هایش را عوض کرد و خودش را روی تخت بزرگش انداخت.
فکرش درگیر بود. به فردا شب فکر میکرد. با خودش میگفت: من نمیخوام ازدواج کنم اونم با پسری که تاحالا ندیدم. کاش فردا یه اتفاقی بیوفته که ازدواج کنسل بشه.
و کم کم به خواب رفت.
صبح شد. آزاله از خواب بیدار شد و همانطور که انتظار داشت همه خدمتکار ها مشغول تمیز کاری و آماده کردن وسایل امشب بودن که خدمتکار شخصی آزاله در زد و وارد شد به همراه سینی صبحانه.
آنوش: سرورم امید وارم روز خوبی رو شروع کرده باشید. بفرمایید صبحانه. بعد ار صبحانه باید شروع کنید به آماده شدن. امشب شبه بزرگیه.
آزاله: ولی آنوش من نمیخوام با پسری که ندیدم ازدواج کنم.
آنوش: میدونم سرور . ولی پدرتون گفته . شاید بتونید امشب پدرتون رو قانع کنید که نمیخواین ازدواج کنید و یا مجلس رو بهم بزنید
آزاله: خیلی دلم میخواد بهم بزنمش ولی آبروی خانواده ام .
آنوش : نگران نباشید امیدوارم هرجوری میخواین این مراسم پیش بره.
آزاله: ممنون آنوش.
بعد از صبحانه چندین خدمتکار به اتاق آزاله اومدن تا اون رو آمده کنند.
شب شد . همه چیز آماده بود و همه منتظر مهمان ها بودند. آزاله پیش پدرش رفت تا با او حرف بزند، کا ناگهان مهمان ها آمدند.
آزاله با شهصی که اونجا دید شوکه شد چون اون فرد....
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امید وارم خوشتون بیاد🌸
سوال : به نظرتون اون شخصی که آزاله دیده کی بود؟ یه راهنمایی با اون پسر تو مدرسه اشنا شده بود.
آزاله بعد از شام به سمت اتاق خوابش رفت. وقتی به اتاقش رسید لبای هایش را عوض کرد و خودش را روی تخت بزرگش انداخت.
فکرش درگیر بود. به فردا شب فکر میکرد. با خودش میگفت: من نمیخوام ازدواج کنم اونم با پسری که تاحالا ندیدم. کاش فردا یه اتفاقی بیوفته که ازدواج کنسل بشه.
و کم کم به خواب رفت.
صبح شد. آزاله از خواب بیدار شد و همانطور که انتظار داشت همه خدمتکار ها مشغول تمیز کاری و آماده کردن وسایل امشب بودن که خدمتکار شخصی آزاله در زد و وارد شد به همراه سینی صبحانه.
آنوش: سرورم امید وارم روز خوبی رو شروع کرده باشید. بفرمایید صبحانه. بعد ار صبحانه باید شروع کنید به آماده شدن. امشب شبه بزرگیه.
آزاله: ولی آنوش من نمیخوام با پسری که ندیدم ازدواج کنم.
آنوش: میدونم سرور . ولی پدرتون گفته . شاید بتونید امشب پدرتون رو قانع کنید که نمیخواین ازدواج کنید و یا مجلس رو بهم بزنید
آزاله: خیلی دلم میخواد بهم بزنمش ولی آبروی خانواده ام .
آنوش : نگران نباشید امیدوارم هرجوری میخواین این مراسم پیش بره.
آزاله: ممنون آنوش.
بعد از صبحانه چندین خدمتکار به اتاق آزاله اومدن تا اون رو آمده کنند.
شب شد . همه چیز آماده بود و همه منتظر مهمان ها بودند. آزاله پیش پدرش رفت تا با او حرف بزند، کا ناگهان مهمان ها آمدند.
آزاله با شهصی که اونجا دید شوکه شد چون اون فرد....
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امید وارم خوشتون بیاد🌸
سوال : به نظرتون اون شخصی که آزاله دیده کی بود؟ یه راهنمایی با اون پسر تو مدرسه اشنا شده بود.
۳.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.